دالک


دالک


یعنی


دال کوچک.


*دال نام پرنده ایست از تیره شاهین سانان.
---------------------

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

- " ممنوع " کلمه بدیست -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده...

- کلمه خوبی پیدا نمیشود... -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

ممکن است به عوارض ناخوشایندی

منجر شود.

--------------------------------

اطفال تاجیک نوعی بازی دارند با استفاده از گردو، که به آن دالک می گویند.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «همیشه تو را دوست داشته ام» ثبت شده است

"به داستایوسکی اجازه ورود می دهند و بی درنگ او ماجرایش را نقل می کند. تورگنیف با حیرت و سرگشتگی به او گوش می دهد.چه می خواهد بگوید؟ مسلما دیوانه است! داستایوسکی بعد از این که داستانش را تعریف می کند، سکوتی سنگین برقرار میشود.او انتظار می کشد که تورگنیف کلمه ای بر زبان آورد، اشاره ای بکند ... بی شک گمان میبرد تورگنیف -همانند داستان هایش- او را در آغوش می گیرد و میبوسد و می گرید و با او آشتی می کند ... اما هیچ اتفاقی نمی افتد.

- «آقای تورگنیف ... باید به شما بگویم من خود را بسیار حقیر و خوار می شمارم ...»

باز انتظار می کشد.همچنان سکوت برقرار است. آنگاه داستایوسکی خویشتن داریش را از دست می دهد و با غیظ و خشم می افزاید:

- « و شما را بیش از خویش حقیر و خوار می شمارم.همین را می خواستم به شما بگویم ...»

و بیرون می رود و در را به هم می زند.تورگنیف چنان اروپایی شده که از این سخنان و حرکات سر در نمی آورد."

" خاطره ای که سندیتش چندان مشخص نیست اما در مقدمه برخی کتابهای داستایوسکی مترجمانی مثل علی اصغر خبره زاده نوشته اند.این متن مربوط است به مقدمه کتاب تسخیرشدگان(جن زدگان) "

----------

آدم وقتی مرید کسی می شود، سخت است که باور کند مرادش هم یک انسان است،مثل خودش.

 یک ایده آل ذهنی میسازد و با آن سالها ( یا شاید تمام عمرش را ) زندگی می کند.

خود را شبیه ایده آل آن آدم می کند نه واقعیتش. و این خیلی دردناک است.

داستایوسکی برای من یک قهرمان است، قهرمان رنج کشیده مصروعی که به سربازی فرستاده شد، تبعید شد، تا پای مرگ رفت و برگشت، دیوانه وار مینوشت و نابغه نوشتن بود.

هیچ وقت دلم نخواسته که حرف های این و آن را باور کنم و بپذیرم که " استاوروگین" کتاب تسخیرشدگان(جن زدگان) ، داستایوسکی است و این کتاب اعتراف نامه ایست برای سبکی روحش.هیچ وقت دلم نخواسته علت واقعی ملاقات داستایوسکی عزیزم را با تورگنیف باور کنم، اعترافی که به او کرده را.

دلم نخواسته داستایوسکی را بی بند و بار، الکلی و قمارباز تصور کنم.هیچ وقت نخواسته ام داستایوسکی را مجسم کنم در هیئت شخصیت های داستان هایش.

برای من ، فئوشای مهربان و رنج کشیده، همیشه باید فئوشای مهربان و رنج کشیده بماند.

اما وقتی حقیقت برایت روشن میشود چیزی داخل قلبت شکسته میشود، بتی که ساخته بودی فرو میریزد و چند قطره ای اشک هم در چشمانت جمع می گردد.

آهی از قلبت بلند میشود و سعی می کنی تمام این چیزها را فراموش کنی و آرام و بی صدا به زندگی بدون قهرمان خود ادامه بدهی.

اما تمام افتخار و دل خوشی ام بعد از کتاب تسخیرشدگان ( که سومین کتابی بود که از او خوانده بودم) این بود که لااقل داستایوسکی اعتراف می کند،می داند که چه جور آدمی است و ناراحت هم نمیشود از این که کسی بفهمد یا بداند که چه ها کرده است.

و همین باعث شد که فئودور میخائیلویچ برای من همان قهرمانی که بود باقی بماند، اما با کمی تغییر، با ویژگی های دیگری که او را از بت به یک انسان واقعی تمام عیار تبدیل می کند.

من همیشه تو را به خاطر فکر عمیقت، قلم فوق العاده ات و راستگویی ترحم برانگیزت دوست داشته ام فئودور میخائیلویچ داستایوسکی.

و هیچ چیز این دوست داشتن را نابود نمی کند.

قول می دهم.


,,,
  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
  • دالک