دالک


دالک


یعنی


دال کوچک.


*دال نام پرنده ایست از تیره شاهین سانان.
---------------------

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

- " ممنوع " کلمه بدیست -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده...

- کلمه خوبی پیدا نمیشود... -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

ممکن است به عوارض ناخوشایندی

منجر شود.

--------------------------------

اطفال تاجیک نوعی بازی دارند با استفاده از گردو، که به آن دالک می گویند.

دیالوگی از نوشته ای حرام شده

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۶ ق.ظ



- خب مشکلت چیه ؟ همه چی که داره خوب پیش میره ...


+ مشکل اینجاست که حالم باهاش خوبه، خیلی هم حالم باهاش خوبه. جوری خوبه که هیچ وقت خوب نبوده و هیچ وقت فکر نمی کردم که باشه. همینه که منو میترسونه ... که حالم بدون اون چطوری میشه ... بذار اصلا حالم همین مزخرفی که هست بمونه ... نمی خوام دیگه توی زندگیم باشه.نمی خوام حالم بیشتر ازین خوب باشه. نمی تونم تحمل کنم که وقتی اون روزی میاد که نباشه، حال اون روزم و روزای بعدشم اضافه شه به همین حال مزخرف الانم.


- حالت الان اصلا خوب نیست. چیزی میخوری ؟ آب ، شربت ؟


+ می گم که. بذار همین مزخرفی باشه که الان هست. همه چی تمومه. از همین حالا تا هروقت که لازم باشه. موزیک شاد داری؟

  • دالک

روزگار غریبیست نازنین.

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۱۴ ق.ظ


داشتم فکر می کردم یعنی همه چیز اینقدر ناامیدکننده است ؟

یعنی قراره تا آخرش همینطوری پیش بره ؟

زندگی این بود و من فکر می کردم جور دیگه ای قراره باشه ؟

دست و پای بیخود زدن ؟

خب ... این خوب نیست.

اصلا خوب نیست.

  • ۰ نظر
  • ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۱۴
  • دالک

930

جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۳۵ ب.ظ


خدا رو شکر امسال تا همین امروز، سال خوبی بوده.


اگه چشمش نزنم و مثل سال قبل نشه.

  • ۰ نظر
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۳۵
  • دالک

45

جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۳۴ ب.ظ


بعضی وقتا چیزهایی می نویسم که بعدش پاک می کنم.


این نوشته ها بدون منطق نوشته شدن و نیازی به حضورشون نیست.


خیلی پیگیرش نباشید که چی شد و چرا شد.

  • ۰ نظر
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۳۴
  • دالک

آمین

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۱۹ ب.ظ




لعنت بر زینب زود ناامید شونده .

  • ۰ نظر
  • ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۱۹
  • دالک

بخشی از نوشته ای حرام شده (9)

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ق.ظ

 

اما نگفتم. ترسیدم که بگویم. ترسیدم که بگویم و مجبور شوم باز هم بگویم.

ترسیدم که از من دور شده باشد، نفهمد، نصیحتم کند یا عصبانی شود. تحمل این را دیگر نداشتم. ترسیدم که تنهاتر شوم.

 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۷
  • دالک

دیالوگی از نوشته ای حرام شده (7)

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۲۸ ق.ظ


- اگه یه روزی بیاد که من دیگه نباشم چی ؟


+ نمیخوام فکرشو بکنم.


- چرا ؟ زندگی با نبودن یه نفر که از کار نمیفته.


+ نه نمیفته. دوباره صبح میشه، مردم میرن سرکار و شبا هم میرن خونه. شام و ناهار میخوریم و زندگیمونو می کنیم. چیزی تغییر نمیکنه؛ اما خب وقتی اونروز بیاد که تو نباشی، انگار روی همه چی یه لکه بزرگ هست که نمیذاره قشنگ به نظر بیان یا حتی خوب دیده شن. فرقش اینه.

  • ۰ نظر
  • ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۲۸
  • دالک

قسمتی از نوشته ای حرام شده (6)

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۲۱ ق.ظ


خودم را روی زمین می کشانم نزدیک پنجره، جایی که نور آفتاب افتاده روی فرش.

می گویند نور آفتاب برای آدم غمگین خوب است.

من آدم غمگینی هستم که دو سه روز است نخوابیده ام و نور آفتاب حالا برای من خیلی لازم است.

نمی دانم چند ساعت است که همینطور افتاده ام اینجا. می فهمم که آفتاب دارد از رویم رد می شود؛ می فهمم که رنگ هوا عوض می شود؛ چشمهایم را باز می کنم و خیره می شوم به پنجره و دوباره می خوابم.

خواب خیلی خوب است. خواب مثل نور خورشید لازم است. خواب یک فضای شخصی فوق العاده است. من نمی توانم خواب را آنطور که هست توصیف کنم. حداقل حالا نمی توانم چون من آدم غمگینی هستم که دو سه روز است نخوابیده ام و خواب هم مثل نور آفتاب برای من خیلی لازم است.



------------------------------------------------------------------------

اینکه نوشته هایم را دارم اینطور شرحه شرحه می کنم و داخل وبلاگم میگذارم، دلیل و منطق خاصی ندارد. صرفا یک هوس زودگذر است که فکر نکنم به این زودی هم تمام شود.

همه این ها برای یک نوشته نیست؛ من نوشته های حرام شده زیادی دارم.

ولی دلیل نمی شود که دورشان انداخته باشم یا بعدا نخواهم ازشان استفاده کنم.

به هر حال. فعلا اوضاع اینطور است و من اینطور هوس کرده ام.

  • ۰ نظر
  • ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۲۱
  • دالک

قسمتی از نوشته ای حرام شده (5)

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ق.ظ


من نمی فهمم آدم چطور می تواند همچین لبخندی را بگذارد و برود آن سر دنیا.


اصلا می رود چه کار کند.


چه چیزی مثلا بهتر از بهترین لبخند دنیا می تواند باشد.


مردم شانسان را پرت می کنند داخل سطل زباله و یکی مثل من باید جانش دربیاید تا آشغالها را بزند کنار و دستش را بگیرد و بکشدش بیرون.

  • ۰ نظر
  • ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۱۷
  • دالک

قسمتی از نوشته ای حرام شده (4)

يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ب.ظ


تنها چیزی که می خواستم،


دیدن اتفاقی تو


توی یه بعد از ظهر بارونی بود.



-----------------------------------------------------------------------------

کپی و استفاده از نوشته های من هیچ پیگرد قانونی ای ندارد چون دستم به جایی بند نیست. ولی این کار را با من نکنید. خواهش من، مثل خواهش یک انسان متمدن است از انسان متمدن دیگری.
  • ۰ نظر
  • ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۷
  • دالک