قسمتی از نوشته ای حرام شده (6)
خودم را روی زمین می کشانم نزدیک پنجره، جایی که نور آفتاب افتاده روی فرش.
می گویند نور آفتاب برای آدم غمگین خوب است.
من آدم غمگینی هستم که دو سه روز است نخوابیده ام و نور آفتاب حالا برای من خیلی لازم است.
نمی دانم چند ساعت است که همینطور افتاده ام اینجا. می فهمم که آفتاب دارد از رویم رد می شود؛ می فهمم که رنگ هوا عوض می شود؛ چشمهایم را باز می کنم و خیره می شوم به پنجره و دوباره می خوابم.
خواب خیلی خوب است. خواب مثل نور خورشید لازم است. خواب یک فضای شخصی فوق العاده است. من نمی توانم خواب را آنطور که هست توصیف کنم. حداقل حالا نمی توانم چون من آدم غمگینی هستم که دو سه روز است نخوابیده ام و خواب هم مثل نور آفتاب برای من خیلی لازم است.
------------------------------------------------------------------------
اینکه نوشته هایم را دارم اینطور شرحه شرحه می کنم و داخل وبلاگم میگذارم، دلیل و منطق خاصی ندارد. صرفا یک هوس زودگذر است که فکر نکنم به این زودی هم تمام شود.
همه این ها برای یک نوشته نیست؛ من نوشته های حرام شده زیادی دارم.
ولی دلیل نمی شود که دورشان انداخته باشم یا بعدا نخواهم ازشان استفاده کنم.
به هر حال. فعلا اوضاع اینطور است و من اینطور هوس کرده ام.
- ۹۴/۱۲/۱۳