می فهمی ؟ مجبور
بچه که بودم ، یعنی قبل از رفتن به دبستان ، به هیچ عنوان حاضر به پوشیدن دامن نبودم .
به هیچ عنوان .
حتی وقتی که قرار بود عکس دوره آمادگی را بگیرند ، گفته بودند دخترها همه دامن بپوشند .
من هم آمدم خانه و گفتم همه باید شلوار بپوشند . و این شد که در عکس آمادگی ، تنها دختری که دامن ندارد منم .
بعدها که بزرگتر شدم و حتی همین حالایش ، می فهمم که پوشیدن لباس هایی که دامن دارد ، یکی از ملزومات زندگی یک دختر است . حالا چه خوشش بیاید و چه خوشش نیاید . مجبور است که خوشش بیاید و حالا من هم خوشم می آید .
به همین سادگی است .
می خواهم بگویم که تمام اتفاقات زندگی ما همین است .
مجبوریم.
خیلی وقتها .
---------------------------------
زلزله ای که امروز در افغانستان و پاکستان آمد ، به شدت متاسفم کرد .
به دوستان افغانستانی عزیزتر از هر چه وطن ، این مصیبت را تسلیت می گویم .
- ۹۴/۰۸/۰۵