یادداشت هایی برای آرکاشا ( 1 )
چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۰۱ ب.ظ
آرکاشای عزیزم ؛
هوای بدی است و دیگر خبری از برف و باران نیست ؛
و تنها کاری که می شود کرد این است که روبروی پنجره نشست و موسیقی گوش داد و فکر کرد .
این هوا آدم را به کتاب خواندن وا نمی دارد .
دعا کن که برف ببارد ...
دلم می خواهد برف ببارد و تا زانویم داخل برف باشد .
آن وقت می شود پیراشکی های خوشمزه درست کرد ، کتاب های بیشتری خواند ، موسیقی های شادتری گوش کرد و عمیقتر غمگین بود .
برای ما آرکادی ،
برای ما که همه عمرمان را داخل برف و سرما زندگی کرده ایم ،
در روزها و شبهای برفی به دنیا آمده ایم
در روزهای برفی خندیده ایم و گریه کرده ایم
و زیر بارش برف به عشقمان فکر کرده ایم ؛
این طرز هوا غیرقابل تحمل است .راستی
چرا تنهایی انسان ها اینقدر دنباله دار است ؟
و چرا یک موسیقی ، آدم را به گریه می اندازد ؟- ۹۴/۱۰/۰۹