ا ب پ
جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ
شاید بعد ها، انسان معروف تری که شدم، این نوشته های پراکنده هم به درد بخورد.
به درد تامین درآمد وراث ، به درد داشتن کاغذ پاره هایی که نتیجه هایت آن را به عنوان یادگاری نگاه دارند.
هیچ کس این روزها مایل نیست بداند حالت چطور است و روزگارت چطور می گذرد، هیچ کس دلش نمی خواهد بداند چه خواب دیده ای و آیا هنوز هم از شنیدن صدای گنجشک ها و کلاغ های دم صبح دماغت چاق میشود یا نه؟
این روزها همه می خواهند داستان بخوانند.داستان های جذاب، داستان هایی که بتواند برای چندین ساعت سرگرمشان کند و نویسنده بخت برگشته هم باید همه حال و احوالش را داخل داستان بچپاند و هیچ توقعی هم از خوانندگانش نداشته باشد. خوانندگان وقت می گذارند،پول می دهند،زحمت می کشند می خوانند، نباید چیزی خلاف میل و نظرشان باشد.
خداوندا؛
یا قادر متعال؛
تو حال مرا جویا باش
و تو بخوان آن چه را که نا نوشته است ...
- ۹۳/۱۲/۲۹