-998231
«همنوایی شبانه ارکستر چوبها»
---------------------------------------------------
کتاب خوبی بود،اما کاش هیچ وقت نمی خواندمش.بعضی کتابها قشنگند،عمیقند و ارزشمند؛ ولی گاهی جمله هایی داخلشان پیدا می شود که مدتها پیش سعی داشتی فراموششان کنی ... و همین یادآوری دوباره شان حالت را خراب می کند.کتاب را در نظرت منفور جلوه می دهد و رشته داستان را از دستت خارج می کند.
من در برابر چندنفر خیلی مقصرم؛همیشه سعی داشتم فراموششان کنم و یادم نیاید که روزی بی آنکه بخواهند خلقشان کردم و همین طور رهایشان کردم به امان خدا، نه خلق شدند و نه هنوز مرده اند؛
فرق ما با قادر متعال همین است،او خلق می کند و از بین می برد؛ ما خلق می کنیم و نمی توانیم از بین ببریم.
اما... حداقل کاری که می توانستم بکنم این بود که به امان خدا رهایشان نکنم...
امان خدا ...
امان خدا ...
امان خدا چه جای خوبیست ...
و چقدر بعضی کتاب ها اعصاب آدم را خراب می کنند... شاید روزی چیزهای بیشتری راجع به امان خدا؛این کتاب و آن بیچاره ها نوشتم.اما حالا و در این لحظه هیچ چیز جز این کلمات در هم و برهم و آشفته؛هیچ چیز جز یادآوری و نوشتن جملاتی که قبلا در کاغذپاره ای نوشته بودم،از من بر نمی آید.از من هیچ چیز بر نمی آید قادر متعال و من چقدر ضعیف و حقیر و کوچکم در برابر بزرگی ات....
من خدای خوبی نبوده ام.
هیچ وقت نبوده ام.
مرا ببخشید.
- ۹۳/۱۲/۲۹