4
جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ
چه رویای خوبیست در اوایل ماه ژانویه،
در حالی که برف،تمام
خیابان ها و شیروانی ها و بنفشه های مسکو را پوشانده؛
حدود ساعت 4 بعد از ظهر؛
روی صندلی لهستانی یادگار
مادربزرگم، کنار بخاری نفتی بنشینم،
سرم را روی میز بگذارم،
و تمام بعد از ظهر را به تو نگاه کنم.
به تو، به قلمت که می نویسد، به مردمک چشمانت که خط ها را دنبال می کنند.
و بوی نفت و گرمای بخاری چشمانم را سنگین کند.
چه رویای خوبیست آرکاشا.
چه رویای خوبیست.
- ۹۳/۱۲/۲۹