آباد اگر نمی کنی ویران مکن مرا .
یه وقتهایی فکر می کنی که همه چیز رو به راهه ،
همه چی رو فراموش کردی ،
همه رو بخشیدی ،
و چیزهای بد ، خاطرات بد گذشته ات ، همه اش تموم شده و رفته .
مثل کابوسی که خیلی اذیتت کرده باشه و حالا فقط تصاویر محوی که دیگه لایق یادآوری هم نیستن یادت مونده باشه .
اما
یه روز صبح ،
از خواب که بیدار میشی ،
احساس می کنی رنج و جراحتِ همه اتفاقات و خاطرات گذشته ات ،
- از بی اهمیت ترین تا کشنده ترین -
انگار توی قلبت زنده شده .
توی قلبت انگار ، دل شکستگی ، تازه است .
می فهمید چی میگم ؟
انگار که کسی وقتی خواب بودی، به گذشته پرتابت کرده باشه .
انگار که یه جایی ، توی همون سالهایی که برات خوب نبوده از خواب بیدار شدی .
حتی اگه اون روز ، روز خوبی باشه ، شب قبلش بارونی بوده باشه ، ابر توی آسمون باشه ،
اگه همه چیز هم رو به راه باشه ؛
به هر حال اون روز ، مسلما تو خوشحال نیستی .
-----------------------------------------
پ.ن : چرا خیلی وقته خواب خوبی نمی بینم ؟
یا قادر متعال ؛
بهای یک رویای شیرین چه باشد ؟
- ۹۳/۱۲/۲۹