دالک


دالک


یعنی


دال کوچک.


*دال نام پرنده ایست از تیره شاهین سانان.
---------------------

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

- " ممنوع " کلمه بدیست -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده...

- کلمه خوبی پیدا نمیشود... -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

ممکن است به عوارض ناخوشایندی

منجر شود.

--------------------------------

اطفال تاجیک نوعی بازی دارند با استفاده از گردو، که به آن دالک می گویند.

دانشجوی محترم!

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ
 

دانشجوی محترم؛لطفا اعتراض خود را وارد نمایید

با سلام و درود بی پایان و عرض ادب و احترام خدمت استاد گرامی ام؛

استاد؛

از آن جا که ما دانشجویان ادبیات،پرچم دار فکری این جامعه هستیم و باید به جای فرهنگ خواهی،فرهنگ سازی کنیم؛

و از آن جا که با شناختی که حقیر از جنابتان دارم و می دانم که  کمر همت به تربیت دانشجویان خوش فکر و اندیشمند بسته و راه رشد و کمال را برایشان هموار نموده و مانند ناخدای کشتی ادب و فرهنگ دانشگاه می مانید؛

بنده در امتحانی که صورت گرفت؛به جای نوشتن نظرات کتابی که باید می خواندیم و نظرات متقدمین و متاخرین،به تمام سوالات با نظر شخصی خودم پاسخ دادم.و نمره ۱۲ که مرحمت فرموده اید ؛برای اندیشه این جانب شایسته نمی باشد.

و از جایی که این ترم،ترم آخر تحصیل بنده در مقطع لیسانس می باشد بر آن شدم که این مطالب را - که نام اعتراض برای این نوشته بسیار زشت و ناشایست است - برای شما ارسال نمایم.

لطفا با صلاح دید خود؛تجدید نظری در برگه این دانشجوی مشتاق بفرمایید تا میانگین نمراتم باعث مشکلات آتی نگردد.با سپاس فراوان.

مشو تا توانی ز رحمت بری                                       که رحمت برندت چو رحمت بری

کرم خوانده ام سیرت سروران                                    غلط گفتم؛ اخلاق پیغمبران

 

--------------------------------------------------------------------------------------

پاسخ اعتراض شما

با سلام و درود

دانشجوی عزیز

نمره ۱۲ که گرفته بودید را من بر اساس همان نظرات متقدمین و متاخرین به شما داده بودم و پس از خواندن یادداشتتان - که بسیار موجب تحول در اندیشه ام شد - بر گه تان را مجددا بر اساس کیفیت نظرات شخصی شما بررسی دقیق کرده و تصحیح نمودم.

نمره جدیدی که به شما داده شده ۸ تمام است.

موفق باشید.

خدا را ندانست و طاعت نکرد                                      که بر بخت و روزی قناعت نکرد

 


مهم: تمامی سطر هایی که در بالا خواندید، زاده ذهن این جانب بوده و نه خاطره من است و نه خاطره دیگر دوستان.واقعا فکر می کردم خیلی معلوم است که توضیح ندادم!!! معلوم است این انتظارات می رود در دانشکده ما.متاسفانه.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

شبه مقاله ای درباره شخصیت کلمات (2)

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

ایرادی که خودم به نظر خودم درباره رسم الخط گرفتم این بود که اگر ما کلمات مرکب را جدا از هم بنویسیم ممکن است که با کسره اضافه خوانده شود. و رخ دادن این اشتباه بسیار محتمل است و تقصیر خواننده هم نیست.

مثلا اگر کلمه ای مثل " پیمانکار" را بر اساس نظر  من " پیمان کار" بنویسیم؛می تواند با کسره اضافه خوانده شود و کل معنای عبارت را نابود کند.

راه حل من همان راه حل معروف استفاده از " نیم فاصله" است.اما نه فقط در چاپ خانه ها؛ بلکه این نیم فاصله باید سرایت کند به دست خط ما و به موبایل هایمان و کامپیوتر هایمان و تایپ کردن هایمان.

خوبی استفاده از نیم فاصله -  همان طور که ازاسمش مشخص است - این است که نه فاصله کامل است و نه پیوستگی؛ بلکه یک چیزی بین این دو ست.

وقتی ما کلمه مرکبی را با نیم فاصله می نویسیم؛ در واقع داریم نشان می دهیم که :

الف) می دانیم چه می نویسیم و روی نوشته مان دقت داریم و کلمات ملکه ذهن ما نیستند مانند جدول ضرب؛ که بدون فکر بنویسیم برود.این مسئله خیلی مهم است؛ خیلی وقت ها اصلا ما دقت نمی کنیم که کلمه مرکبی که استفاده می کنیم اصلا چه اجزایی دارد و چرا این اجزا ترکیب شده اند. ما باید از فارسی لذت ببریم؛ خیلی بد است که زبان فقط وسیله ارتباط باشد.البته این نظر من است و دلیلی هم ندارد که درست باشد.

ب) این دو کلمه استقلال معنایی دارند.

پرانتزی برای استقلال معنایی :

تصور کنید می خواهیم مثلا سالاد درست کنیم؛ مواد سالاد را با هم مخلوط می کنیم؛اما سالاد جوری است که معلوم است داخلش چیست و حتی می شود موادش را از هم جدا کرد.

اما اگر بخواهیم شربت درست کنیم؛ موادی که داخل شربت هستند با هم ممزوج شده اند و جدا کردنشان ممکن نیست هر چند اگر کسی دانشش را داشته باشد می فهمد که شربت از چه موادی تشکیل شده است.

لغت های مرکب هم همین طورند.بعضی هاشان مثل همان سالاد مذکور هستند و بعضی هاشان مثل شربت.بعضی از این کلمه ها جوری اند که معلوم است چی هستند و اجزایشان چیست و ما داریم چه می گوییم.مثل غزل خوان.هم کلاسی.نقش بند.

 ولی بعضی کلمات مرکب آن قدر اجزایشان قاطی شده که بدون شناخت و سواد اجزایشان قابل تشخیص نیست و اگر تشخیص بدهیمشان هم جدا کردنشان ممکن نیست.مثل آشپز.مثل سیمرغ.

ج) این دو کلمه در عین این که استقلال معنایی دارند؛ به نوعی با هم متصل و مرتبطند.مثلا اگر آش با پز در ارتباط نبود که اصلا کلمه آشپز ایجاد نمی شد.

حتی مشکل تخت جمشید هم با نیم فاصله حل خواهد شد؛بنای تخت جمشید را با نیم فاصله خواهیم نوشت و تخت آقا جمشید را با فاصله.

* پرانتزی برای یک جور نویسی

چرا یک جور نویسی؟

جوابش خیلی ساده است.یک مثال می زنم.شما اگر بروید لندن؛ اگر تافل هم داشته باشید اما نصف جملاتتان را با لهجه انگلیسی و نصف دیگرش را با لهجه آمریکایی صحبت کنید؛قطعا فکر می کنند که شما انگلیسی نمی دانید.

دست خط هم همین طور است.اگر ما نصف افعال نوشته را به پیشوند ها بچسبانیم ونصف دیگر را جدا بنویسیم؛ معلوم است که به نوشته فکر نکرده ایم و همینطور برای خودمان نوشته ایم و رفته ایم.

هر کس حق دارد رسم الخطش را خودش انتخاب کند ولی وقتی انتخاب کرد باید به آن عمل کند.همان قضیه انسان شوروی است و عالم بی عمل و زنبور بی عسل.

از طرفی دیگر؛ وقتی ما نوشته ای را می خوانیم که یک جا نوشته "میرود" و جای دیگر نوشته "می رود"؛ از سرعت و روانی خواندن ما کم می شود و در واقع نوعی ترمز است برای متن.شاید ما خودمان متوجهش نباشیم اما خواه ناخواه به ادامه خواندن آن نوشته بی علاقه می شویم و فکر می کنیم که چقدر نوشته خسته کننده ایست. و تازه اشتباه در خواندن همچین متنی خیلی بیشتر می شود.

مثالش را می شود در کتاب هایی دید که چند جور چاپ شده اند.

من برای مقایسه عمل کردن به یک جور نویسی و عمل نکردن به آن؛ دو کتاب را اسکن کردم که تاریخ چاپشان تقریبا یکیست. یکی کتاب زنجیر عشق" دافنه دو موریه" که سال چاپش ۱۳۵۶ است وچاپ تهران هم هست و دومی کتاب "مردم سرباز به دنیا نمی آیند" اثر کنستانتین سیمونوف که چاپ ۱۹۷۹ و برای بنگاه نشریات پروگرس مسکو و چاپ اتحاد شوروی است.با ترجمه "آلک قازاریان" و آرایش کتاب " آ.واسین".

و خیلی جالب است که کتابی که در مسکو چاپ شده خیلی ویراستاری درست تری دارد  از کتابی که در خود تهران چاپ شده است!!!

 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

632

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

شعر ها

زود خاک می خورند

و زود می میرند

مگر آن ها که به خاطر تو مانده باشند...

شعری اگر از من به خاطرت ماند؛

همان را برای تو سروده ام...

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

674

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

وقتی تمام مشکلات انسان تمام می شود؛

 

خوشی می زند زیر دلش؛

 

و احساس تنهایی می کند.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

Русский Болезнь

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

ویژگی برجسته دیگری که انسان روس به آن مبتلاست - علاوه بر پرگویی اش - ساده دلی بیش از حد و بلند پروازی های ابلهانه است.

او این ساده دلی را همه جا با خود میکشاند و سبب شرمندگی میگردد.و اگر شرایط و موقعیتش را به او گوشزد نکنید؛ با ذهن بلند پرواز و فکر خیال پردازی که دارد ؛ برنامه فتح دنیاهای ناشناخته را هم برای خود طراحی میکند.

اگر با یک چنین انسانی برخورد کردید؛ تنها کافیست به او یادآوری کنید که او یک فاتح ،یا یک مصلح و ناجی بشری نیست؛ او تنها یک انسان روس است و نهایت کاری که از دستش بر میاید نوشتن داستانی درباره بلند پروازی های سایر هم نژادهایش است.

او با این حرف شما زمین خواهد خورد و به سراغ دفتر و قلم و سایر چیزهایی که او را سرگرم میکنند بازخواهد گشت.

مطمئن باشید.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

823756

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

تو می فهمی

 

و تنها تویی که می فهمی.

 

و این سر آغاز بزرگ ترین رنج های بشریست.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

شبه مقاله ای راجع به شخصیت کلمات

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

 

در این ترم بحث به صورت تخصصی باز شد و در دو کلاس دو نظر متفاوت شنیدم.در کلاس آیین نگارش؛استاد این درس عقیده داشتند که واقعا فرقی نمیکند که چطور بنویسیم؛مهم این است که یک جور و یکدست باشد نوشته مان و یک جا ننویسیم"می شود"و جای دیکر بنویسیم"میباشد".و ازما انتظار داشتند که رسم الخطمان یک جور باشد و آشفتگی نداشته باشد.حرف ایشان برایم منطقی بود و این که معیار نوشتن خودم باشم بسیار دل نشین تر از این بود که به خاطر کلمه ملعون کشتی ها یا کشتیها نمره 19 بگیرم و تازه جریمه اش را هم بنویسم!!

در کلاس درس دستور زبان اما قضیه تفاوت داشت و استاد این درس قوانینی را مطرح کردند که تا به حال نشنیده بودم.ایشان معیار جدا و چسبیده بودن کلمات را ساختار کلمات میدانستند و معتقد به وجود قانون در این مسئله بودند.نظر ایشان این است که تمام کلمات مشتق باید متصل نوشته شوند مثل گفتار؛سوگوار؛میروم و....  . و اینکه در کلمات مرکب اصل بر اتصال است و 7 استثنا در این کلمات وجود دارد.و دلیل این استثنا راساده نویسیعنوان کرده اند:

1-زیاد بودن دندانه ها: زیست شناس

2-کل عبارت طولانی شود : یعنی تعداد حرف ها زیاد باشد. اگر 5 حرف و کمتر باشد متصل و اگر 7 حرف و بیشتر باشد منفصل نوشته میشود.

3-دو حرف یکسان به هم برسند: تب بر

4-دو حرف مشابه به هم برسند: بت پرست

5-ترکیب دوم با الف شروع شود: برق آسا

6-یکی از اجزای ترکیب نا آشنا و یا کم آشنا باشد: حافظ خوانی

7-گروه اسمی ای که در اثر گذشت زمان به کلمه تبدیل شده باشد : تخت جمشید

من این مثال ها را با هر چه مقایسه کرده ام درست در می آید و مصداق نقضی بر این گفته ها پیدا نکردم ولی احساس میکنم استاد درس دستور زبان؛این قوانین را بر اساس برهان انی تدوین کرده اند یعنی مصادیق را دیده اند و پی به قوانین برده اند که البته درست است و جای ایراد ندارد اما من به شخصه معتقدم که میشود بر اساس برهان لمی هم قوانینی را تدوین کرد.

گفتیم که کلمه دارای 4 استقلال است.استقلال دستوری/استقلال معنایی/استقلال آوایی/ استقلال املایی.

کلمه ای که دارای استقلال معنایی است منطقی اش این میشود که دارای استقلال املایی هم باشد.یعنی بین این کلمه و کلمات دیگر فاصله باشد.

و علتی که من به آن معتقدم که باید اساس پیوسته یا جدا نویسی قرار بگیرد همین قضیه استقلال معنایی است.

نظرم را با مثالی ازحضرت عطارشروع میکنم در منطق الطیر:

 

 هم زعکس رویسیمرغجهان

چهرهسی مرغدیدند آن زمان

چون نگه کردند آنسیمرغبود

بی شک اینسی مرغآنسیمرغبود

سی مرغ و سیمرغ  را اگر فقط از لحاظ ساختاری بررسی کنیم میبینیم که فرقی ندارند و از دو جزء سی و مرغ تشکیل شده اند ولی چرا در این دو بیت ما هم مینویسیم سیمرغ و هم سی مرغ؟

کاملا مشخص است که چرا.چون سیمرغ این جا از قالب دستوری مرکب خودش خارج شده و تبدیل شده است به یک اسم خاص.و میبینیم که برای خودش استقلال معنایی دارد و اگر سی مرغ نوشته شود کسی برداشت سیمرغ را از نوشته اش نمیکند.

دستفروش یا دست فروش؟

من میگویم دستفروش درست است.ببینید وقتی ما میگوییم دستفروش؛ از این کلمه تنها یک ذهنیت داریم.یعنی کلمات دست و فروش به صورت خاص برای ما مطرح نیستند.اما حالا به فال فروش دقت کنید.آیا فال فروش را هم باید نوشت فالفروش؟

نه چون فال فروش مصدر فاعلی مرکب مرخم است و به معنی فال فروشنده است و هر دو جزء این کلمه برای ما اهمیت دارد.ممکن است یک دستفروش فال فروش باشد اما یک فال فروش تنها یک فال فروش است.چیزی که میخواهم بگویم و مطمئنم که نمیتوانم بفهمانم این است که این جا هم فال استقلال معنایی دارد و هم فروش در حالی که در دستفروش این طور نیست و کل کلمه دستفروش استقلال معنایی دارد نه اجزای آن و چون دستفروش استقلال معنایی دارد باید پیوسته نوشته شود.

یا یک چیز دیگر.

گوشواره و طوطی وارهر دو مشتقند.اما به نظرم نباید نوشت طوطیوار.

وقتی میگوییم گوشواره؛ در ذهن ما تنها یک تصویر می آید و آن هیچ چیزی جز گوشواره ای که همه میدانیم چیست نیست.یعنی گوشواره را باید با مصداق به کسی نشان داد تا بفهمد.اگر بخواهیم از روی خود کلمه توضیح بدهیم باید بگوییم گوش + واره یعنی چیزی که مانند گوش است.که اگر این طور برایش تعریف کنیم و بعد خودش برود و گوشواره را ببیند به تعریف ما میخندد.

اما طوطی وار قضیه اش خیلی فرق میکند.ما از طوطی وار منظوری داریم که میشود از روی ساختار خود کلمه توضیحش داد و گفت :"طوطی وار درس خواندن" یعنی کسی که مثل طوطی فقط میخواند و حفظ میکند.و باز هم این جا هم طوطی مهم است و هم پسوندش و به خاطر همین استقلال معنایی دارند و باید جدا نوشته شوند.

یا مثالی که استاد دستور زبان درباره کلمه "حافظ خوانی" زدند به نظر من درست است و حافظ خوانی باید جدا نوشته شود اما نه چون تعبیری است که تازه به وجود آمده بلکه چون منظور ما از "جلسه حافظ خوانی" این است که جلسه ای وجود دارد که در آن حافظ میخوانند. و این چه تفاوتی با غزل خوانی دارد؟ استاد عقیده دارند که "غزلخوانی"درست است. در حالی که این جا هم "غزل"موجودیت دارد و هم"خوانی"و چطور میشود استقلال معنایی و هویت این دو کلمه را ازشان گرفت؟

اگر ما کلمات را بی دلیل و تنها به خاطر ساختارشان چسبیده بنویسیم ؛یعنی داریم استقلال معنایی شان را سلب میکنیم و هویت واقعی کلمات را میگیریم.

واقعا خیلی دوست دارم تک تک کلمات را این جا بنویسم و از هویت شخصی شان دفاع کنم اما نه مجالی وجود دارد و نه حوصله خودم و نه حوصله کسی که نوشته ام را میخواند.

جمع شده حرفم این است:

ملاک پیوسته نوشتن یا جدا نوشتن کلمات از هم؛ استقلال معنایی هر جزء کلمه است.به طوری که اگر کلمه ای جدا نوشته میشود باید هر جزء آن معنای مستقلی در کلیت کلمه داشته باشد و اگر کلمه ای پیوسته نوشته میشود عناصر تشکیل دهنده آن باید هویت و استقلال معنایی خود را از دست داده باشند و تبدیل به کلمه ای خاص شده باشند.مثلا باید بنویسیم "چقدر" و بنویسیم " کشتی ها" چون "ها" خودش علامت جمع است و آمده تا به کشتی هویت جمع بدهد و واقعا درست نیست که مثل طفیلی بچسبد به کشتی ؛در حالی که این "ها" ی جمع است که به کشتی ها شخصیت مستقل داده است.

یا مثلا برق آسا را معلوم است که باید جدا بنویسیم چون اگر بنویسیم برقاسا دیگر "آسا"یی وجود ندارد و هویتش مثل قند داخل چای "برق"حل میشود. و دقیقا این طور میشود که ما به کلمات خیانت میکنیم.

تنها چیزی که نمیتوانم حلش کنم این است که آیا پیشوند فعل ها هم باید به فعلها بچسبد یا نه؟ فعلا چون معتقدم این پیشوندها برای خودشان کاره ای نیستند به فعل میچسبانمشان اما از طرفی وجدانم میگوید این پیشوند ها مهمند و اگر نباشند انواع فعل ساخته نمیشود.

بسیار ممنونم از هر کس که نظر مرا تا آخر خوانده است و به آن فکر کرده است.عاجزانه تقاضا دارم اگر نظری دارید یا میخواهید چیزی به نظرم اضافه کنید یا کلا نظرم را رد کنید برایم بنویسید.چون این قضیه باید در ذهن من حل شود.باید این خط از آشفتگی در بیاید.باید بدانم که آن نمره 19 که به خاطر نوشتن کشتی ها و چقدر گرفته ام ؛ حقم بوده یا مظلومانه جریمه نوشته ام.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

بعدا نوشت

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ
پ.ن پست قبل: خودم داخل دایره شان هستم.
  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

645

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

انسان روس در کل چیز مزخرف و بیهوده ای است.

درباره او فقط میتوانم بگویم که ذهنش به طرز عجیبی با ذهن یک انسان سالم و معمولی تفاوت دارد.

این مشکل کاملا ارثیست و بنابراین لازم نیست چندان نگران اوضاع و احوالات پریشانش باشید.

مطمئن باشید او در حالی که به دردناک ترین و ویران کننده ترین مسئله زندگیش فکر میکند؛در ذهنش - در ذهن لعنتی و بی خودش - مضحکه ای درباره فرد شرافتمندی درست میکند تا بتوانند دوستانش را با آن بخنداند.

باور کنید او از این کار خود بسیار راضیست و حتی ساعتها به مضحکه ای که خودش ساخته میخندد و آن مسئله دردناک زندگی اش را نیز از یاد نمیبرد.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

تقدیم به خواهرم....فقط به خواهرم.

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

نمیدونم چند ساله بودم که توی اون خونه بودیم.

ولی میدونم اونقدر بچه بودم که اون خونه برام بهترین خونه دنیا بود.

خونه یه طبقه که همسایه پایینی نداشتیم و بهتر از همه یه حیاط داشتیم برای خودمون؛ چند تا درخت داشتیم برای خودمون و خودمون شبا به درختا آب میدادیم.

هر وقت دلم میخواست میرفتم توی حیاط.یه دوچرخه قرمز داشتم که هزار بار حیاط کوچیکمونو باهاش دور میزدم.

توی اون خونه با خواهرم یه اتاق داشتیم.پنجره اش رو به حیاط بود.

خونمون با اینکه حیاط داشت نه توی نیاوران بود نه توی ایران زمین. شهرزیبا بود خونه دوست داشتنی من.

مامانم روزا میرفت سر کار و تابستونا که ما خونه بودیم به پیرزن صاحبخونه مون که خونه اش چسبیده بود به خونه ما میگفت که بیاد پیشمون.

اونم میومد و هزار بار راجع به پسرهای خارج رفته اش حرف میزد.منم با دوچرخه ام هزار بار حیاط کوچیکمونو دور میزدم.

میشد وقتایی که پیرزن صاحبخونه میرفت؛ اون وقت من و خواهرم خوشحال میشدیم که بالاخره رفت.

وقتی میرفت من در خونه رو باز میکردم و داد میزدم:

" آجی! آجی! چرخ و فلک!!"

بعد فاطمه مانتوشو میپوشید و مقنعه شو؛ دست منو میگرفت و میرفتیم سر کوچه.جایی که عمو چرخ و فلکی بود.

یادتون که هست اون چرخ و فلکای کوچیکو که با دست میچرخید؟

من سوار چرخ و فلک میشدم و خواهرم پول میداد به عمو چرخ و فلکی و من میرفتم بالا و پایین و فکر میکردم که دنیا زیر پامه...

فکر میکردم خواهرم خیلی پایینه...

فکر میکردم که خیلی بالام...

یادآوریش مثل یادآوری یه خاطره خیلی عمیقه...

حتی دستهای خواهرم یادمه که خودش چرخ و فلک رو میچرخوند بعضی وقتا...

چرا دارم گریه میکنم؟

دلتنگی خواهرمه یا دلتنگی دستاش یا دلتنگی چرخ و فلک؟

یا دلتنگی خونه شهرزیبا یا دوچرخه قرمزم که باهاش هزار بار حیاط کوچیکمون رو دور میزدم؟

چرا دارم گریه میکنم؟

یادم رفت بگم توی حیاطمون یه عالمه مارمولک داشتیم روی دیوار؛ آب که میگرفتی سمتشون میدویدن و گم میشدن لای درختا.

شاید دلتنگی مارمولک هاست.

دلتنگی هر چی که هست دلم میخواد برگردم خونه شهرزیبا...

در خونه رو باز کنم و داد برنم:

"آجی! آجی!چرخ و فلک!!"

دستم رو بذارم توی دست خواهرم؛

بریم سر کوچه سوار چرخ و فلک بشیم

بعد بریم بالا

هر چقدر بریم بالاتر کوچیکتر شیم

من دست خواهرم رو سفت بگیرم که نکنه زمان از هم دورمون کنه؛

که نکنه عمو چرخ و فلکی پیاده مون کنه؛

که توی دنیا فقط چرخ و فلک بچرخه...

چرا دارم گریه میکنم؟

تو رو خدا پیاده مون نکن عمو چرخ و فلکی...

زندگیمو میفروشم تا یه دور دیگه با خواهرم توی چرخ و فلک بچرخم...

یه دور دیگه فقط...

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک