1234567
عاشقی یعنی نصف خیابان های شهرت را با خیالش راه رفته باشی.
- ۰ نظر
- ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
عاشقی یعنی نصف خیابان های شهرت را با خیالش راه رفته باشی.
- می خوام کم کم فراموشش کنم.
- خب؛ اون وقت تنهاییتو با چی پر می کنی؟
- با هیچی. خالی بمونه به نظرم خیلی منطقی تره.
شاعر می شویم
در هوای سرد....
به یاد مسکو،
به یاد کرملین،
به یاد برف ها و پوتین های خز....
و به یاد افسران بلند قدی
که با قطعه "قایقرانان ولگا" خوب می رقصیدند.
به یاد آر آنا ماری...
به یاد آر....
و تو چه می دانی نبودنت چیست....
و ما ادراک ما انت....
-------------------
عشق برای یک نویسنده، یک ابزار نوشتن است.
مثل قلمش،دفترش،فکرش،خیالش،سطل آشغالش و هر چیز دیگری که او را در نوشتن یاری می کند.
شاید خود نویسنده مفلوک هم این را نداند؛
و هیچ وقت هم نفهمد؛
ولی در واقع هر نویسنده ای از عشق "استفاده ابزاری" می کند.
و این،
تلخ ترین حقیقت پنهان،پشت بهترین داستان های جهان است.
اصلا امروز که فهمیدم همچین چیزی وجود دارد آنقدر خوشحال شدم که حد ندارد.
چقدر عالی میشود نوشتن با نیمفاصله.
اصلا آدم دلش میخواهد همینطور بنویسد و بنویسد.
راهکار ایجاد نیمفاصله در تایپ فارسی این است:
Ctrl+Shift+4
قبول دارم که گرفتن این سه کلید با هم کمی سخت است اما ما برای اصلاح خط فارسی هر گونه مشقتی را به جان خواهیم خرید
حالا احساس میکنم بار بیشتری از روی دوشم برداشته شده است.
خداوندا به خاطر وجودCtrl+Shift+4 بسیار از تو متشکرم
دیروز در جمعی نوشته ای خوانده شد که صاحبش با این که داخل جمع بود اما معلوم نبود کیست. ( می دانم متوجه نشدید و قصد من هم دقیقا همین است)
به قسمتی از نوشته رسیدیم که بسیار بحث بر انگیز شد و موافقان و مخالفان بسیار داشت.
آن قسمت مذکور را حفظ نکردم و از آن جا که نفهمیدم نوشته،نوشته که بود نشد که بعدا از او بگیرم و این جا بنویسم.
کلیتش این بود :" فروشندگان دوره گرد، چشم به راه بهار بودند تا امان نامه ای از زمستان بگیرند و به کار خود مشغول شوند اماسیل سیاه برفروی پنجره هایشان فرو می ریخت"
خیلی ها در آن جمع عقیده داشتند که عبارت " سیل سیاه برف" عبارت اشتباهی است به چند دلیل:
1 – برف که سیاه نمی شود و حتی زیادش هم تیره نمی شود و هیچ دلیلی ندارد که بخواهیم سیاهی را به برف منتسب کنیم.
2 – برف می بارد؛سیل روی زمین جاری می شود و از آسمان هیچ گاه سیل نمی بارد.
3- این عبارت حتی اگر یک ابتکار باشد؛ خواننده برای اول بار نمی فهمد و برداشتی از منظور این عبارت پارادوکس گونه نمی کند.
اما من نظر دیگری داشتم و اعلامش هم کردم.
عبارت " سیل سیاه برف" به نظرم اصلا غلط نمی آید:
1 – مسلما خود نویسنده می دانسته و آگاه بوده که برف سیاه نیست.این اشکال " برف که سیاه نیست " اشکال چندان جالبی نیست.معلوم است که برف سیاه نیست.
2- نویسنده قطعا می دانسته که از آسمان هیچ گاه سیل نمی آید آن هم عمودی.این هم مثل اشکال بالایی.
3- بله؛ اگر خواننده تنها جمله ای که عبارت " سیل سیاه برف" در آن قرار دارد را بخواند هیچ چیز نمی فهمد.این عبارت داخل یک متن است؛ جمله ای قبلش دارد؛جمله ای بعدش دارد؛ یک پیوستگی ای دارد بالاخره با جملات دیگر.
اگر متن را بخوانیم می فهمیم که نویسنده دارد از نگاه فروشندگان دوره گرد به سرما و برف نگاه می کند.آن ها منتظرند که بهار بیاید و هوا گرم تر شود و کار کردن دیگر این قدر برایشان سخت نباشد.اما یک سرمای ناگهانی این امید و انتظار را به هم می ریزد.
همه می دانیم که سیل چیست و چه می کند؛ سیل می آید و همه چیز را خراب می کند.اصلا سیل؛خودش لغت خیلی سنگینی است؛یعنی کلمه سیل، سنگینی را به ذهن متبادر می کند.سیاه هم که تکلیفش مشخص است.سیل سیاه ، دقیقا عبارتی است مثل روزگار سیاه.
در واقع سیل سیاه برف ،یک اضافه تشبیهی است؛برفی که مانند سیل سیاه و خانمان بر انداز است ؛و اتفاقا ترکیب قشنگ و جالبیست؛ می تواند داخل خودش پارادوکس هم داشته باشد.حالا شاید نویسنده چندان از پس ترکیب کلمات با هم بر نیامده باشد اما ایده ای که داده ،ایده خوبیست و باید برای کشفش فکر کرد؛همان کاری که با اضافه های تشبیهی صائب و خاقانی می کنیم.مگر آن ها تمام استعاراتشان را توضیح داده اند و وجه شبه همه تشبیه ها را ذکر کرده اند؟ ( حالا اگر این سیل سیاه برف را سهراب سپهری یا شاملو یا فروغ یا اصلا حتی خود خاقانی گفته بود چه بسا که الگویی برای کتاب های بلاغت هم میشد!! بله ...در این زمانه اعتبار شخص خیلی بیشتر از اعتبار متن است.)
شاعر و نویسنده که نباید چیزی را توضیح بدهد؛ اصلا در وظیفه اش نیست.خواننده باید فکر کند و پیدا کند.پس نویسنده برای چه می نویسد.
بعد هم این طور نگاه " می شود یا نمی شود" به یک نوشته؛ خیلی نگاه خشنی است. حتی کالبد شکافی انسان هم برای خودش تشریفات و قوانین و آداب و وسایلی دارد؛هیچ کالبد شکافی ،چاقوی آشپزخانه را بر نمی دارد بیفتد به جان جسد که ببیند داخلش چه خبر است!!
حالا چه برسد به جمله؛به سطر؛ به عبارت؛ به متن و به بزرگترین شگفتی عالم یعنی یک نوشته ادبی!! تاختن و انتقاد بی مقدمه و بی موخره به این معجزه ی خدا ،دقیقا مثل برداشتن چاقوی آشپزخانه و حمله بردن به جسد یک انسان است به بهانه کالبد شکافی.
نمی گویم انتقاد نباشد؛ولی انتقاد باید قشنگ باشد؛طوری باشد که نویسنده نترسد از این که بلند شود و از نوشته اش دفاع کند و دلایلش را بگوید؛نباید بزند توی ذوق نویسنده؛ تا از هر چه نوشتن است سیر شود و بشود دشمن ادبیات.انتقاد باید انسان را خوشحال کند از این که به او واثرش توجه می شود.
البته گله اصلی را من از صاحب نوشته دارم؛ که بلند نشد از پاره تنش دفاع کند.بلند نشد بگوید این نوشته مال من است و من این ترکیب را ساخته ام به این دلایل؛آخر چطور می شود یک نفر این قدر نسبت به نوشته اش بی غیرت باشد. خب دوست عزیز؛ بلند می شدی حرفت را می زدی؛ یا قانع می شدی یا قانع می کردی؛ آخرش این است که می روی نوشته ات را اصلاح می کنی و قلمت بهتر می شود دیگر.نوشته ای که دیروز مثل توپ پلاستیکی بی صاحبی لگد می خورد؛ فرزند تو بود.حتی عزیزتر. نوشته یک انسان؛شعر یک انسان و داستان یک انسان از جنس روحش است. و فرزند از گوشت و پوست.
اصلا نمی دانم برای چه این ها را نوشته ام. شاید بهتر باشد برای یک نویسنده خیلی چیز ها را توضیح داد؛ شاید مهم تر از همه درس های رشته ادبیات برای یک نویسنده و شاعر، این حرف ها باشد.شاید مهم ترین وظیفه استادان ادبیات ایجاد عشق باشد نسبت به خطی که نوشته می شود؛ نقطه ای که گذاشته می شود در انتهای سطر؛ شکوه کلماتی که پشت سر هم می آیند؛ شعری که زاده می شود؛ داستانی که به دنیا می آید و همه ی این چیز های خوب...
شاید مهم ترین وظیفه استادان ادبیات تدریس عشق باشد، نه دشواری های خاقانی؛
تدریس غرور و غیرت باشد ،نه مفاهیم اخلاقی و حکمی شعرهای ناصر خسرو؛
تدریس آرایه سازی باشد ،نه آرایه فهمی اشعار دوره عراقی؛
خیلی چیزها این جا اشتباه است.خیلی چیز ها این جا کم است.خیلی چیز ها این جا اضافه است.و این پست وبلاگ من تنها یک درد و دل ساده است.
و در نهایت حال همه ی ما خوب است...
اما تو....
دانشجوی محترم؛لطفا اعتراض خود را وارد نمایید
با سلام و درود بی پایان و عرض ادب و احترام خدمت استاد گرامی ام؛
استاد؛
از آن جا که ما دانشجویان ادبیات،پرچم دار فکری این جامعه هستیم و باید به جای فرهنگ خواهی،فرهنگ سازی کنیم؛
و از آن جا که با شناختی که حقیر از جنابتان دارم و می دانم که کمر همت به تربیت دانشجویان خوش فکر و اندیشمند بسته و راه رشد و کمال را برایشان هموار نموده و مانند ناخدای کشتی ادب و فرهنگ دانشگاه می مانید؛
بنده در امتحانی که صورت گرفت؛به جای نوشتن نظرات کتابی که باید می خواندیم و نظرات متقدمین و متاخرین،به تمام سوالات با نظر شخصی خودم پاسخ دادم.و نمره ۱۲ که مرحمت فرموده اید ؛برای اندیشه این جانب شایسته نمی باشد.
و از جایی که این ترم،ترم آخر تحصیل بنده در مقطع لیسانس می باشد بر آن شدم که این مطالب را - که نام اعتراض برای این نوشته بسیار زشت و ناشایست است - برای شما ارسال نمایم.
لطفا با صلاح دید خود؛تجدید نظری در برگه این دانشجوی مشتاق بفرمایید تا میانگین نمراتم باعث مشکلات آتی نگردد.با سپاس فراوان.
مشو تا توانی ز رحمت بری که رحمت برندت چو رحمت بری
کرم خوانده ام سیرت سروران غلط گفتم؛ اخلاق پیغمبران
--------------------------------------------------------------------------------------
پاسخ اعتراض شما
با سلام و درود
دانشجوی عزیز
نمره ۱۲ که گرفته بودید را من بر اساس همان نظرات متقدمین و متاخرین به شما داده بودم و پس از خواندن یادداشتتان - که بسیار موجب تحول در اندیشه ام شد - بر گه تان را مجددا بر اساس کیفیت نظرات شخصی شما بررسی دقیق کرده و تصحیح نمودم.
نمره جدیدی که به شما داده شده ۸ تمام است.
موفق باشید.
خدا را ندانست و طاعت نکرد که بر بخت و روزی قناعت نکرد
مهم: تمامی سطر هایی که در بالا خواندید، زاده ذهن این جانب بوده و نه خاطره من است و نه خاطره دیگر دوستان.واقعا فکر می کردم خیلی معلوم است که توضیح ندادم!!! معلوم است این انتظارات می رود در دانشکده ما.متاسفانه.
ایرادی که خودم به نظر خودم درباره رسم الخط گرفتم این بود که اگر ما کلمات مرکب را جدا از هم بنویسیم ممکن است که با کسره اضافه خوانده شود. و رخ دادن این اشتباه بسیار محتمل است و تقصیر خواننده هم نیست.
مثلا اگر کلمه ای مثل " پیمانکار" را بر اساس نظر من " پیمان کار" بنویسیم؛می تواند با کسره اضافه خوانده شود و کل معنای عبارت را نابود کند.
راه حل من همان راه حل معروف استفاده از " نیم فاصله" است.اما نه فقط در چاپ خانه ها؛ بلکه این نیم فاصله باید سرایت کند به دست خط ما و به موبایل هایمان و کامپیوتر هایمان و تایپ کردن هایمان.
خوبی استفاده از نیم فاصله - همان طور که ازاسمش مشخص است - این است که نه فاصله کامل است و نه پیوستگی؛ بلکه یک چیزی بین این دو ست.
وقتی ما کلمه مرکبی را با نیم فاصله می نویسیم؛ در واقع داریم نشان می دهیم که :
الف) می دانیم چه می نویسیم و روی نوشته مان دقت داریم و کلمات ملکه ذهن ما نیستند مانند جدول ضرب؛ که بدون فکر بنویسیم برود.این مسئله خیلی مهم است؛ خیلی وقت ها اصلا ما دقت نمی کنیم که کلمه مرکبی که استفاده می کنیم اصلا چه اجزایی دارد و چرا این اجزا ترکیب شده اند. ما باید از فارسی لذت ببریم؛ خیلی بد است که زبان فقط وسیله ارتباط باشد.البته این نظر من است و دلیلی هم ندارد که درست باشد.
ب) این دو کلمه استقلال معنایی دارند.
پرانتزی برای استقلال معنایی :
تصور کنید می خواهیم مثلا سالاد درست کنیم؛ مواد سالاد را با هم مخلوط می کنیم؛اما سالاد جوری است که معلوم است داخلش چیست و حتی می شود موادش را از هم جدا کرد.
اما اگر بخواهیم شربت درست کنیم؛ موادی که داخل شربت هستند با هم ممزوج شده اند و جدا کردنشان ممکن نیست هر چند اگر کسی دانشش را داشته باشد می فهمد که شربت از چه موادی تشکیل شده است.
لغت های مرکب هم همین طورند.بعضی هاشان مثل همان سالاد مذکور هستند و بعضی هاشان مثل شربت.بعضی از این کلمه ها جوری اند که معلوم است چی هستند و اجزایشان چیست و ما داریم چه می گوییم.مثل غزل خوان.هم کلاسی.نقش بند.
ولی بعضی کلمات مرکب آن قدر اجزایشان قاطی شده که بدون شناخت و سواد اجزایشان قابل تشخیص نیست و اگر تشخیص بدهیمشان هم جدا کردنشان ممکن نیست.مثل آشپز.مثل سیمرغ.
ج) این دو کلمه در عین این که استقلال معنایی دارند؛ به نوعی با هم متصل و مرتبطند.مثلا اگر آش با پز در ارتباط نبود که اصلا کلمه آشپز ایجاد نمی شد.
حتی مشکل تخت جمشید هم با نیم فاصله حل خواهد شد؛بنای تخت جمشید را با نیم فاصله خواهیم نوشت و تخت آقا جمشید را با فاصله.
* پرانتزی برای یک جور نویسی
چرا یک جور نویسی؟
جوابش خیلی ساده است.یک مثال می زنم.شما اگر بروید لندن؛ اگر تافل هم داشته باشید اما نصف جملاتتان را با لهجه انگلیسی و نصف دیگرش را با لهجه آمریکایی صحبت کنید؛قطعا فکر می کنند که شما انگلیسی نمی دانید.
دست خط هم همین طور است.اگر ما نصف افعال نوشته را به پیشوند ها بچسبانیم ونصف دیگر را جدا بنویسیم؛ معلوم است که به نوشته فکر نکرده ایم و همینطور برای خودمان نوشته ایم و رفته ایم.
هر کس حق دارد رسم الخطش را خودش انتخاب کند ولی وقتی انتخاب کرد باید به آن عمل کند.همان قضیه انسان شوروی است و عالم بی عمل و زنبور بی عسل.
از طرفی دیگر؛ وقتی ما نوشته ای را می خوانیم که یک جا نوشته "میرود" و جای دیگر نوشته "می رود"؛ از سرعت و روانی خواندن ما کم می شود و در واقع نوعی ترمز است برای متن.شاید ما خودمان متوجهش نباشیم اما خواه ناخواه به ادامه خواندن آن نوشته بی علاقه می شویم و فکر می کنیم که چقدر نوشته خسته کننده ایست. و تازه اشتباه در خواندن همچین متنی خیلی بیشتر می شود.
مثالش را می شود در کتاب هایی دید که چند جور چاپ شده اند.
من برای مقایسه عمل کردن به یک جور نویسی و عمل نکردن به آن؛ دو کتاب را اسکن کردم که تاریخ چاپشان تقریبا یکیست. یکی کتاب زنجیر عشق" دافنه دو موریه" که سال چاپش ۱۳۵۶ است وچاپ تهران هم هست و دومی کتاب "مردم سرباز به دنیا نمی آیند" اثر کنستانتین سیمونوف که چاپ ۱۹۷۹ و برای بنگاه نشریات پروگرس مسکو و چاپ اتحاد شوروی است.با ترجمه "آلک قازاریان" و آرایش کتاب " آ.واسین".
و خیلی جالب است که کتابی که در مسکو چاپ شده خیلی ویراستاری درست تری دارد از کتابی که در خود تهران چاپ شده است!!!