دالک


دالک


یعنی


دال کوچک.


*دال نام پرنده ایست از تیره شاهین سانان.
---------------------

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

- " ممنوع " کلمه بدیست -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده...

- کلمه خوبی پیدا نمیشود... -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

ممکن است به عوارض ناخوشایندی

منجر شود.

--------------------------------

اطفال تاجیک نوعی بازی دارند با استفاده از گردو، که به آن دالک می گویند.

329

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

شهری

خواهد درخشید

از انعکاس قطره اشکی

از نگاه غمناکی.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

6

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

 

این دکترا هیچی نمیفهمن.

من شک ندارم که دچار یه مریضی صعب العلاج هستم.

دو سال پیش خودم توی طالع بینی برج سنبله مجله جدول و سرگرمی خوندم.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

156

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

دوست دارم یه کتاب بنویسم به نام : "عاشقانه های من برای معشوق یا معشوقین فرضی"

و فیلمی هم بسازم به عنوان : "پرورش شتر مرغ"

این دو تا اسمو جایی ببینم واقعا شکایت میکنم!!

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

45

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

 

 

...Youoholic

.The name of my trash absord film

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

254

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

" یک انسان تنها؛

حتی اگر توجیهش کنند که آنقدر ها هم تنها نیست؛

باز هم یک تنهای لعنتیست..."

این را نویسنده ای میگفت

که خودنویسش را در منزل جا گذاشته بود.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

427

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

وقتی خدا داستان زندگی او را می نوشت؛

آن قدر هیجان زده بود که قسمت به وجود آمدن و تولدش را جا انداخت.

حالا او زندگی بسیار خوبی دارد؛اما تمام اتفاقات زندگی اش

بدون حضور او اتفاق میفتد.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

.---.

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

آناماری...

بیا تا هر دو

سر بر شانه ی هم گریه کنیم...

تو در غم از دست دادن هر آن چیز که دوست میداشتی؛

و من

در غم دوست داشتن هر آن چیز

که از دست داده ام...

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

56

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ
"این روزها انسان های شکرگزار کمتری پیدا میشوند." این جمله را پیرمردی میگفت که با عصبانیت از کنار گدای پیری عبور میکرد.من متوجه منظور او نشدم؛برایم مهم هم نبود که پیرمرد چه میگوید. من داشتم میدویدم تا نزاعی که در خیابان روبرو در گرفته بود را تماشا کنم.
  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

79

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

برای تسلی خاطر مردگان؛

تکیه داده بود بر قبری

و مینگریست

به خاکسپاری پروانه ای...

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک

15

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

پروانه ای

راه گم کرده بود.

و همین برای شروع قصه ام کافیست...

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
  • دالک