دالک


دالک


یعنی


دال کوچک.


*دال نام پرنده ایست از تیره شاهین سانان.
---------------------

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

- " ممنوع " کلمه بدیست -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده...

- کلمه خوبی پیدا نمیشود... -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

ممکن است به عوارض ناخوشایندی

منجر شود.

--------------------------------

اطفال تاجیک نوعی بازی دارند با استفاده از گردو، که به آن دالک می گویند.

۱۰۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

میخائیل میخائیلویچ ، دوست عزیز و قدیمی !

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

امروز نامه رحیمی معزول از خدمات دولتی ، خطاب به رییس جمهور پیشین کشور رو خوندم .

این نامه رو به شدت دوست داشتم و بارها خوندمش .

نه از جهت سیاسیش ، کاری با اون قضیه ندارم .

قلم آقای رحیمی رو بسیار فوق العاده یافتم .

با خودم فکر می کردم که اگه به این نامه چیزهایی اضافه بشه و نام ها تغییر کنند ، داستانی بسیار عالی ازش درمیاد.

نامه ای که یک زیردست محکوم ، به بالادست خودش می نویسد . کسی که او را همواره دوست خود می دانسته و حالا در وقت گرفتاری متوجه همه چیز می شود .

داستان کوتاهی که نامش می تواند " آقای ..... ! دوست عزیز و قدیمی! " باشد .

داستانی می شه به سبک داستان های گوگول . فقط کافیه کمی اسم ها رو نا آشنا تر کنیم و ملیت و موقعیت رو تغییر بدیم . جاهایی که تغییر دادم رو ایتالیک کردم :

" زمان گذشت و رفته رفته میخائیل میخائیلویچ پوتورکف و رفتارهایش متفاوت از سال‌های گذشته شده بود.

هربار که به مشورت می‌نشستیم به سروش آسمانی کذایی بیشتر توجه می‌کردید تا مشورت‌های ناشی از تجربه های مختلف من.

 در سال آخر ریاست ، اصرارتان بر کاندیداتوری فرد مورد نظر چنان بود که گویی از جایی به شما الهام می‌شده است و حاضر نبودید حرفی غیر از آن بشنوید و نظر بنده و جمعی از همکارانم در اداره را نپذیرفتید و وقعی ننهادید تا جایی که اینجانب با همفکری برخی از کارمندان عالی رتبه اداره چاره‌ای نداشتم جز اینکه در شرایط سخت عمل جراحی همسرم، برای ثبت در آینده تاریخ ، و برای دلگرمی همکارانم در این اداره شریف ، خطر کنم و به عنوان کاندیدای ریاست اداره ثبت نام نمایم تا به طور نمادین اختلاف نظرم را با رویکرد شما بیان کنم و البته در نهایت باز هم به اصرار شما، بازی را بار دیگر در صحنه رفاقت باختم و باز هم حرفتان را گوش کردم و علیرغم میلم انصراف دادم."

" میخائیل میخائیلویچ ؛ دوست عزیز و قدیمی!
آیا بهتر نبود با اطلاعی که به صحت و سلامت زندگی من که از نزدیک با آن آشنا هستید داشتید، گواهی می‌دادید؟ و شهادت می دادید که من به اموال مردم خیانت نکرده‌ام و زندگی‌ام حتی به یک روبل از مال مردم آلوده نیست؟ آیا نباید می‌گفتید که آرکادی ایوانویچ پس از عمری خدمت ، چون حقوق و مزایای بازنشستگی‌اش برقرار نشده، برای گذران زندگی به سختی افتاده است؟

جناب میخائیل میخائیلویچ پوتورکف ، براستی نمی‌دانید یا فراموش کرده‌اید که ماجرای این پرونده چیست؟

شاید فراموش کرده‌اید که آرکادی ایوانویچ محکوم امروز، چوب لجبازی‌ها و آبروبری‌های گاه و بیگاه شما را می‌خورد. "

------------------------------------------

این آهنگ چایکوفسکی عزیز را  - که همیشه مرا به یاد این جریانات شکست خوردگی فردی در زندگی شغلی اش می اندازد (  خلاف داستان اصلی که این آهنگ برای آن ساخته شده : یوگنی اونگین، اثر پوشکین.) - تقدیم می کنم به قلم زیبای محمدرضا رحیمی ، که می توانست به جای خوردن مال مردم، به جای کارهایی که به ته دره پرتابش کرد و حالا به هر علفی چنگ می زند و فکر می کند که بهتر است که حالا که می رود، اصلی ها را هم با خودش ببرد ، می توانست به جای همه این ها ، بنشیند  و بنویسد و نویسنده ای فقیر ، اما محبوب باشد .

http://speedy.sh/zwYvq/Tchaikovsky-Eugene-Onegin-Opera-Waltz.mp3

 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
  • دالک

تو را و هر چیز را که یادآور تو باشد .

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

 روزی خواهم رفت

و تو را ترک خواهم کرد.

تو را ، و هر چیزی را که یادآور تو باشد ...

قلم را

ورق ها را

بوی گل های سرخ را ...

میدانی ،

این زخمها و روزها را

این چشمها را ؛

باید پای درخت سیب دفن کرد و از یاد برد.

هر چند که هر از گاهی،

خاطره محوی

تصویر مبهمی

تپش ناخواسته قلبی

چیزهای زیادی را زنده می کند ...

اما من می روم ؛

و تو را ترک خواهم کرد.

کاش ...

و کاش 

روزی بدانی 

که عشق چه بود ،

چه شد ،

و به کجا رفت ...

روزی بتوانی از عشق هم بنویسی ،

روی صندلی بنشینی ،

درخت را نگاه کنی ،

و احساس کنی خانه چه سرد است.

و تو چقدر تنهایی ...

آن روز ،

شعرهای من تمام خواهد شد؛

و نام تو را نیز

آرکاشا ،

به ولگا خواهم سپرد .

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
  • دالک

فریاد برآید ز دل هر که بخواند

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

- بعضی ها انگار آفریده شدن تا آدم رو اذیت کنن. به هر نحوی ، آسیب روحی بهت بزنن و ککشون هم نگزه. متاسفانه دور و بر من اینجور آدمها کم نیستن. رو به افزایشن.

 

-  دبیرستان که بودم، از یکی از معلمهامون خوشم نمیومد. اصلا. البته بعدها می تونم بگم دوستان خوبی شدیم.

یه بار یه چیزی سر کلاس گفت ، نگاهم به کتابی بود که داشتم سرکلاس می خوندم ( اون وقت ها نمی دونم چرا خیلی از نظر کتابخونی بهتر بودم. الان ... اصلا اوضاع خوب نیست.اون موقع انگیزه و انرژی بیشتری داشتم.نصف کتابهایی که خوندم مربوط به دوره دبیرستانمه. یادمه حتی سال کنکور هم خیلی کتاب خوندم.در این حد مشتاق بودم. الان ... همین که حوصله کنم و بخوابم خودش خیلیه.)

 نگاهش کردم. حرف خوبی نزده بود.

یهو ساکت شد و گفت : " زینب خانوم ، نگاه مثل تیره " .

گفتم : " منظوری نداشتم ، ببخشید. نگاه آدم ناخودآگاهه" . گفت : " ناخودآگاهت رو طوری درست کن که به کسی که حقش نیست اینطوری نگاه نکنی. نگاه آدما همیشه توی ذهن می مونه.تاثیرش از حرف خیلی بیشتره".

نمی دونم ناخودآگاهم رو درست کردم یا نه ، نگاهم درست شده یا نه ، اصلا نمی دونم چطوری نگاه می کنم. دوستی می گفت از نگاهت قشنگ مشخصه که چه احساسی داری . کاش برای خودم هم مشخص بود.

 

- قبلا گفته بودم که می خوام چیزی بنویسم درباره این که چی شد که سراغ موسیقی نرفتم با وجود علاقه عشق مانندی که بهش دارم و روز به روز هم این علاقه بیشتر میشه، اما اصلا حس و حالش رو ندارم که بنویسم. چون اگه بنویسم، باید از اول شروع کنم. از اون موقعی که بچه بودم.

خواهم نوشت.

 

- خیلی وقتها ، وقتی اشتباه می کنیم، قبل اینکه اشتباهمون رو درست کنیم، یه اشتباه دیگه می کنیم، اشتباهی که به نظرمون جبران اشتباه اولیه ...

چند ماه پیش، سرم به شدت درد می کرد. رسیدم خونه و دیدم کسی نیست. اصلا چشمام نمی دید، صرف شباهت قرصها ، قرصی رو اشتباهی خوردم . بعد اینکه خوردمش، دیدم که اشتباه کردم.اون قدر سرم درد می کرد که رفتم و مسکن رو پیدا کردم و درست چند دقیقه بعد از قرص اولی این یکی رو هم خوردم. ازین مسکن های تلفیقی قوی بود که چند جور ماده داخلشه.ازین کپسولهای خوش رنگ.

رفتم روی مبل دراز کشیدم، یه کم احساس بی حسی ... کم کم سرم شروع کرد به گیج رفتن.

اونقدر بی حال شده بودم که نمی تونستم بلند شم و در رو باز کنم.

فشارم خیلی پایین بود، خدا رو شکر مادرم اومد و به دادم رسید وگرنه معلوم نبود چی میشد.

قرصی که اول خورده بودم،اشتباه اول بود و قرص بعدی ، اشتباهی که به نظر درست میومد.

- راه می رفتم و از رو به رو ،

انگار زنی می آمد

که شبیه آینده من بود .

 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
  • دالک

.

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

از اینکه تقریبا یک سال از نوشته های وبلاگم نابود شده است بسیار ناراحت و عصبانی هستم .

 

بسیار بسیار بسیار .

 

اصلا شاید دیگر ننوشتم .

 

بستگی دارد بلاگفا نوشته های مرا برگرداند یا نه .

امیدوارم برگرداند .

امیدوارم .

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
  • دالک

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی .

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

همیشه اندیشه های آزار دهنده ای وجود دارند که آدم باید بگه ؛

 

چون وسعت تنهایی یک انسان ، به تعداد آدم های دور و برش نیست ؛

 

به عدد حرف های نگفته است .

 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
  • دالک

هللویاه

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

 

عجیب ترین و آزاردهنده ترین آهنگی که توی سی دی آهنگ های هانا ( دوست یهودی من ) وجود داشت این آهنگ بود .

یه حس خاصی توی این آهنگ هست ؛

یه حس پوچی ،

ترس ،

بیهوشی ؛

انگار که نوازنده تمام نگرانی هاش رو داخل یک آهنگ یهودی ریخته و به خدا تقدیم کرده .

که شاید یکی از همین نگرانی ها ،

شخص "یهوه" بوده باشه .

موسیقی ای به این اندازه مضطرب نشنیدم .

http://speedy.sh/2mpQC/Adam-Hurst-Remaining-original-music.mp3

 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
  • دالک

.

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

وحشتناک ترین لحظه زندگی انسان مرگ نیست ،

آنجاییست که رنج را و اتفاق را با چشم خودش می بیند ،

اما مجبور می شود خودش را قانع کند که چیزی ندیده است ؛

و از همان دقیقه ،

زندگی شروع می کند به فرو ریختن ...

و تبدیل می شود به یک احساس تقصیر ،

به یک سکوت اندوهبار .

 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
  • دالک

که با این درد اگر در بند درمانند ، درمانند *

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

خوشحالم که تعطیلات تموم شده و زندگی عادیم رو از سر گرفتم ؛

ولی امسال به شدت سال نگران کننده ایه .

من که واقعا به شخصه آرزو می کنم کارای همتون طبق روال و بدون سختی و اعصاب خوردی پیش بره .

--------------------------------------------------------------------------------

 

* چه چیزی شما را در عید خوشحال می کند ؟

 

                                                   مجموعه کلاه قرمزی

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
  • دالک

+

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

ببخشید من توی تبریک عید و این حرف ها اصلا خوب نیستم ؛

هیچ وقتم نتونستم قشنگ و خوب عید رو تبریک بگم و یه صفحه آرزوی خوب کنم ؛

فقط بلدم همینو بگم که :

امیدوارم توی سال جدید ،  هرچی که آرزوش رو داشتید

و چیزای خوبی که حتی فکرش رو هم نمی کردید

براتون پیش بیاد .

 

عیدتون مبارک .

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
  • دالک

در ابتدا کلمه بود ، و کلمه نزد خدا بود .

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

چه خوش گفت که :

 

" یک پایان تلخ ، بهتر از یک تلخی بی پایانه "

ممنونم از نویسنده این جمله ( هر کس که باشد ) ، که بالاخره تونست این معنا و مفهوم رو مختصر و مفید و بسیار مفهوم، توضیح بده .

همیشه دوست داشتم نویسنده ای باشم که بتونه مفاهیمی رو که گفتنشون سخت و غیرممکنه بنویسه و تبدیلشون کنه به جمله ها و سطرها و متن ها ؛

اما داخل این دنیای شلوغ ، جمله های من به کار نمیان .

کاش اینقدر نمی ترسیدم .

کاش نویسنده عاجز نبود از گفتن .

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
  • دالک