دالک


دالک


یعنی


دال کوچک.


*دال نام پرنده ایست از تیره شاهین سانان.
---------------------

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

- " ممنوع " کلمه بدیست -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده...

- کلمه خوبی پیدا نمیشود... -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

ممکن است به عوارض ناخوشایندی

منجر شود.

--------------------------------

اطفال تاجیک نوعی بازی دارند با استفاده از گردو، که به آن دالک می گویند.

محمدعلی

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ

تقریبا پارسال ، یه شب که توی شهر خودمون ارومیه ، توی خونه مامان بزرگم بودیم، دیدم یه پسربچه ای حدودا 7-8 ساله با داییم اومد.یه کمی نشست .خیلی مودب و خیلی آقامنشانه. داییم چیزی بهش گفت که بلندش کرد و با بچه ها مشغول بازی کردن شد. اما چه بازی کردنی ، فقط می دوید. بدون شیطنت ، بدون تغییر هیچ حالتی یا باز و بسته شدن عضله ای توی صورتش.دقت که کردم خیلی سریع پلک می زد و شاید این تنها تغییری بود که میتونستی توی صورتش ببینی. وقتی می خواستم برم توی اتاق طبق عادتم یه کم دنبال بچه ها کردم و از قصد، از پشت دست این بچه رو که اسمش محمدعلی بود گرفتم و گفتم : " گرفتمت !!" همونطور که پشتش به من بود یه کمی تقلا کرد ولی ولش نکردم.برگشت و نگاهم کرد.چشم در چشم.

از نگاهش جا خوردم. ترسیدم. نگاهش نگاه بچه نبود . انتظار داشتم مثل بچه های دیگه بخنده یا برگرده اونقدر با دستای کوچیکش توی سر و کله من بزنه تا ولش کنم یا حداقل جیغ بکشه یا حداقل حداقلش مثل بچه های لوس گریه کنه.اما هیچ کدوم از این کارا رو نکرد.فقط برگشت و نگاهم کرد.اون هم چه نگاهی.بدون یک کلمه حرف.لبخندی بهش زدم.نزدیکش کردم و سرش رو بوسیدم. دستش رو از دستم آزاد کرد و دوباره دوید.با همون حالت سرد و بدون هیچ تفاوتی با قبل.

رفتم پیش داییم نشستم و پرسیدم : دایی اسم این بچه چیه ؟

گفت : محمد علی .

گفتم : مریض شده ؟ چرا اینقدر ناراحته ؟

 - ناراحت نیست ، همیشه اینجوریه.

- خب چرا ؟

و داییم ، اون شب چیزهایی برام تعریف کرد تا چندهفته نمی تونستم اعصابم رو کنترل کنم.همش کابوس چیزهایی که داییم گفته بود رو می دیدم و انگار که همه اش برای خودم اتفاق افتاده بود.

بچه های زیادی رو دیدم یا ماجراهاشون رو شنیدم که آزار دیدن، که سرنوشت باهاشون خوب نبوده، اما محمدعلی ...

دوست ندارم مثل کتاب داستان ماجرای محمدعلی رو کش بدم و با اضافه کردن تشبیه و استعاره، سوزناکش کنم . نمی خوام اشک شما رو دربیارم و نمی خوام دلتون برای محمدعلی بسوزه.درد محمدعلی به اندازه کافی زیاد هست. هیچ چیز به ماجرا اضافه نکردم و هیچ کجا اغراق نکردم.خیلی ساده و معمولی ، با اولین و ابتدایی ترین کلمات .

محمد علی توی روستا زندگی می کرد.روستایی نزدیک یکی از شهرهای ارومیه. وقتی حدودا 5 سالش بود، یه شب که از عروسی برگشته بودن، یهو چندنفر می ریزن توی خونشون. اون آدما ، سر پدر و مادرش رو جلوی چشمش گوش تا گوش میبرن و همونجا توی خونه شون ول می کنن و میرن. این که اون آدما کی بودن، چرا پدر و مادر محمدعلی رو کشتن و چرا بچه رو نه ، چیزیه که هنوز مشخص نیست.

اما چیزی که محمدعلی رو به این روز انداخته، فقط دیدن این صحنه نیست.محمد علی از تاریکی می ترسید، به خاطر همین نتونست از خونه بره بیرون و لااقل داد و فریادی کنه که کسی بیاد پیشش. همونجا ، کنار پدر و مادرش کل شب رو میشینه. تنها .

صبح که یکی از همسایه ها داشته رد میشده، در باز خونه محمدعلی رو میبینه. یاالله می گه و میره داخل و یه بچه با چشمای گرد و صورت زرد و یک مادر و پدر بدون سر رو میبینه.

و این همه ماجرای محمدعلی بود.

محمدعلی توی شهر با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی می کنه. دایی من ( قادر متعال بهش برکت بده) وقتی با این خانواده آشنا میشه و جریان رو می فهمه،برای محمدعلی پدری می کنه، میبردش گردش، میاره خونه و همه جوره هواشو داره.یه جوری هم این کارا رو می کنه که کسی نه بهش ترحم کنه و نه بفهمه اصلا جریان چی بوده.

داشتم امروز عکسایی از جنگهای این چندوقت توی فلسطین و سوریه و عراق و کردستان رو می دیدم.

چشمهای همه بچه ها ، مثل چشم های محمدعلی پر از ترس بود.

همه جا انگار صورت و چشمهای محمدعلی بود .

من اون بچه ها رو از نزدیک ندیدم، ولی به چشمهای محمدعلی نگاه کرده بودم.دستش رو گرفته بودم و سرش رو بوسیده بودم،

اون بچه هیچ حسی نداشت.اون زندگی نمی کرد، اون فقط کشته نشده بود.

نمی دونم چند سال لازمه تا محمدعلی از این شوک و کما در بیاد، نمی دونم چند سال لازمه تا بچه هایی که عکسهاشون رو امروز کنار جسد پدر و مادرهاشون دیدم همه این چیزها براشون کمرنگ بشه ...

همین.

------------------------------------------------------------------------------

------------------------------------------------------------------------------

پ.ن 1 : فکر نمی کردم اینقدر راه حل جلوی پام گذاشته بشه :) ممنون که پست قبلی رو بی نظر نذاشتین.هر چند خیلی هاتون رو نمی شناختم، اما باز ممنونم.بسیار. و فکر نمی کردم که آهنگی که آپلود کردم رو اصلا کسی دانلود کنه و گوش کنه و تازه استقبال هم بشه ازش. جوگیر نشدم ولی این آهنگ رو هم آپلود کردم. یه جورایی متناسب با این پست هم هست.

song for the dead

پ.ن 2 : سازدهنی ساز فوق العاده ایه ، من هم بچه که بودم یکی داشتم ولی خب بچه که نمی فهمه سازدهنی واقعا یعنی چی.

  • ۹۳/۱۲/۲۹
  • دالک

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">