7150
агар
Бӯи шукуфаҳои Себ ҳам
ба Бӯи Ҷӯи Мӯлиён
...ояд ҳаме
...Бухорои ман
...Хазон намерасад ба навбаҳори ту
------------------------------------------------------------------------
اگر بوی شکوفه های سیب هم
با بوی جوی مولیان آید همی...
بخارای من...
خزان نمیرسد به نوبهار تو*...
------------------
پ.ن * : بخشی از سرود ملی تاجیکستان
پ.ن: دلتنگی ام برای بخارا هم از همان شکل دلتنگی ام برای هرات است.
همان حس عجیبی که بعضی وقتها به آدم میگوید:
" تو یک روز آنجا بوده ای؛
در بازار هرات برقع به سر داشتی از پیرمردی سیب زمینی میخریدی؛
در خجند پای مناره مسجدی منتظر کسی بودی و بادروسری قرمزت را بلند میکرد و بوی گیلاس در موهایت میپیچید؛
روزی در تاشکند غریب و غمگین و وحشت زده در برفها خودت را میکشاندی و جسد پسرت " حیدر " را بغل زده بودی و دنبال زمینی می گشتی و خاکی؛ که بشود قبری کند برای کودک ۴ ساله ای...
در بخارا شاهزاده ای بودی؛
و در سمرقند گدای دوره گردی.
در کابل روزی دختر ۹ ساله ای بودی که در خیابان های ویران گم شده بود و از اقبال بلندت به دست طالب ها پیدا شدی و مادرت هیچوقت دیگر تو را ندید اما سالها نام تو در خیابان ها زیر لبش زمزمه میشد...
روزی تو همه زنان جهان بودی ؛
و چیزی که به خاطر می آوری
تنها
خاطرات مبهمیست."
- ۹۳/۱۲/۲۹