دالک


دالک


یعنی


دال کوچک.


*دال نام پرنده ایست از تیره شاهین سانان.
---------------------

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

- " ممنوع " کلمه بدیست -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده...

- کلمه خوبی پیدا نمیشود... -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

ممکن است به عوارض ناخوشایندی

منجر شود.

--------------------------------

اطفال تاجیک نوعی بازی دارند با استفاده از گردو، که به آن دالک می گویند.

تقدیم به خواهرم....فقط به خواهرم.

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

نمیدونم چند ساله بودم که توی اون خونه بودیم.

ولی میدونم اونقدر بچه بودم که اون خونه برام بهترین خونه دنیا بود.

خونه یه طبقه که همسایه پایینی نداشتیم و بهتر از همه یه حیاط داشتیم برای خودمون؛ چند تا درخت داشتیم برای خودمون و خودمون شبا به درختا آب میدادیم.

هر وقت دلم میخواست میرفتم توی حیاط.یه دوچرخه قرمز داشتم که هزار بار حیاط کوچیکمونو باهاش دور میزدم.

توی اون خونه با خواهرم یه اتاق داشتیم.پنجره اش رو به حیاط بود.

خونمون با اینکه حیاط داشت نه توی نیاوران بود نه توی ایران زمین. شهرزیبا بود خونه دوست داشتنی من.

مامانم روزا میرفت سر کار و تابستونا که ما خونه بودیم به پیرزن صاحبخونه مون که خونه اش چسبیده بود به خونه ما میگفت که بیاد پیشمون.

اونم میومد و هزار بار راجع به پسرهای خارج رفته اش حرف میزد.منم با دوچرخه ام هزار بار حیاط کوچیکمونو دور میزدم.

میشد وقتایی که پیرزن صاحبخونه میرفت؛ اون وقت من و خواهرم خوشحال میشدیم که بالاخره رفت.

وقتی میرفت من در خونه رو باز میکردم و داد میزدم:

" آجی! آجی! چرخ و فلک!!"

بعد فاطمه مانتوشو میپوشید و مقنعه شو؛ دست منو میگرفت و میرفتیم سر کوچه.جایی که عمو چرخ و فلکی بود.

یادتون که هست اون چرخ و فلکای کوچیکو که با دست میچرخید؟

من سوار چرخ و فلک میشدم و خواهرم پول میداد به عمو چرخ و فلکی و من میرفتم بالا و پایین و فکر میکردم که دنیا زیر پامه...

فکر میکردم خواهرم خیلی پایینه...

فکر میکردم که خیلی بالام...

یادآوریش مثل یادآوری یه خاطره خیلی عمیقه...

حتی دستهای خواهرم یادمه که خودش چرخ و فلک رو میچرخوند بعضی وقتا...

چرا دارم گریه میکنم؟

دلتنگی خواهرمه یا دلتنگی دستاش یا دلتنگی چرخ و فلک؟

یا دلتنگی خونه شهرزیبا یا دوچرخه قرمزم که باهاش هزار بار حیاط کوچیکمون رو دور میزدم؟

چرا دارم گریه میکنم؟

یادم رفت بگم توی حیاطمون یه عالمه مارمولک داشتیم روی دیوار؛ آب که میگرفتی سمتشون میدویدن و گم میشدن لای درختا.

شاید دلتنگی مارمولک هاست.

دلتنگی هر چی که هست دلم میخواد برگردم خونه شهرزیبا...

در خونه رو باز کنم و داد برنم:

"آجی! آجی!چرخ و فلک!!"

دستم رو بذارم توی دست خواهرم؛

بریم سر کوچه سوار چرخ و فلک بشیم

بعد بریم بالا

هر چقدر بریم بالاتر کوچیکتر شیم

من دست خواهرم رو سفت بگیرم که نکنه زمان از هم دورمون کنه؛

که نکنه عمو چرخ و فلکی پیاده مون کنه؛

که توی دنیا فقط چرخ و فلک بچرخه...

چرا دارم گریه میکنم؟

تو رو خدا پیاده مون نکن عمو چرخ و فلکی...

زندگیمو میفروشم تا یه دور دیگه با خواهرم توی چرخ و فلک بچرخم...

یه دور دیگه فقط...

  • ۹۳/۱۲/۲۹
  • دالک

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">