دوباره نوشت
جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ
گاهی اوقات نوشتن کارساز نیست...
باید آواز خواند؛
باید آواز خواند؛
به جنگل رفت؛
خندید؛
آب طالبی خورد؛
به ساکنان معابد تبت سلام کرد؛
هم گام با راجستانی ها رقصید؛
کتاب ها را آتش زد؛
فیلم ها را به زیر نفت کش های آمریکایی پرتاب کرد؛
خاطره را به همراه خاکستر "راهب جین لیانگ هو" به اقیانوس سپرد؛
به بالاترین نقطه یکی از تپه های کردستان رفت؛
دست را زیر سر گذاشت؛
و خوابید.
به بالاترین نقطه یکی از تپه های کردستان رفت؛
دست را زیر سر گذاشت؛
و خوابید.
----------------------------------------
اصلش این جاست:
دوستش داشتم و مناسب حال و هوا بود و حرف دیگری هم برای گفتن نداشتم.
- ۹۳/۱۲/۲۹