دالک


دالک


یعنی


دال کوچک.


*دال نام پرنده ایست از تیره شاهین سانان.
---------------------

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

- " ممنوع " کلمه بدیست -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده...

- کلمه خوبی پیدا نمیشود... -

هر نوع استفاده از مطالب وبلاگ بدون اطلاع نویسنده؛

ممکن است به عوارض ناخوشایندی

منجر شود.

--------------------------------

اطفال تاجیک نوعی بازی دارند با استفاده از گردو، که به آن دالک می گویند.


همیشه شروع کردن چیزی برایم بسیار دشوارتر از تمام کردنش بوده است.

این روزها هم که دیگر حسابی نمی توانم بنویسم و شروع نوشتن برایم خیلی سخت تر از گذشته شده است.

اما تا آخرین قطره خون باید نوشت، تا آخرین رمقی که برایمان مانده است. این تنها کاریست که انسان می تواند برای خودش انجام بدهد. برای بقایش.حتی اگر کسی نوشته هایش را نخواند، حتی اگر با خواندن این سطر ها و این کلمه ها، کسی پی نبرد که حالت چگونه است.

اصلا چرا باید برای کسی مهم باشد که در درونت چه می گذرد ؟

همین که دیگران بدانند سالم هستی و به بیماری صرع مبتلا نشده ای و خورد و خوراکت خوب است و در زمستان پالتو و چکمه ای برای پوشیدن داری برایشان بسیار کافیست.

انتظار دیگری هم نباید داشت. لااقل، من که ندارم.

این روزها خیلی چیزها اذیتم می کند و مهمترین آنها حضور و وجود شاعرنماها و نویسنده نماهاییست که خودشان را شکسپیر دوران و سعدی شیرین سخن زمان احساس می کنند.

آنهایی که حتی از درک ماهیت جمله، قداست کلمه و حتی مسئله ای به مهمی حضور نقطه ها روی حروف عاجزند ... کتاب ها می نویسند و حالیشان هم نمیشود که چه چیزهایی را نابود می کنند و من هم یکی از همان چیزهای نابود شده هستم.

شاید بگویید مسئله را بیش از حد بزرگ می کنم ... یا شاید شبیه ناپدری نیتوچکا نزوانونا شده ام... نمی دانم شاید شما راست بگویید.اما در هر حال این مسئله ایست که دارد روح و روان مرا همچون میکروب کثیفی آلوده می کند.

و موضوع ناراحت کننده همیشگی، عدم تطابق با زمان است. که اصلا دلم نمی خواهد دیگر درباره اش چیزی بنویسم. و هیچ هم خوشم نمی آید که کسی دیگر درباره اش از من سوالی بپرسد.

هوا امشب سردتر شده است و امیدوارم اینجا هم برف ببارد . خدا می داند چقدر از تهران حالم به هم می خورد.و از اینکه جایی به جز این شهر نمی توانم زندگی کنم بیشتر حالم به هم می خورد. انسان باید جایی زندگی کند که برف می بارد، باران از آسمان می آید و کوه ها را می شود دید. باید جایی زندگی کند که بتواند هر وقت که دلش بخواهد خورشید و ماه را ببیند و هیچ ساختمان مزخرف و بی قواره ای نباشد که قدش بلندتر از گلدسته های مسجد باشد.

یا قادر متعال،

حتی نمی خواهم برگردم ببینم چه نوشته ام ...

چقدر اوضاعم افتضاح است ...

کاش ماشین بزرگی از روی استخوان هایم رد میشد اما دستم به اینطور نوشتن نمی رفت. چقدر بد است ... چقدر شرم آور است ... چه کلمات سخیفی ... چه جمله های احمقانه ای ... 

یا قادر متعال،

من به اندازه هزاران سال از تو دور افتاده ام ، اما انصاف نیست که بخواهی این دور افتادگی را اینطور تلافی کنی...

  • ۹۳/۱۲/۲۹
  • دالک

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">